دیدینگ دی دینگ دی…..
کوفت…زهرمار..ساعت مزخرف بی خاصیت همیشه بلدی رویاهای مو بهم برنی…..اه برو رویاهای عمتو بهم بزن
وووووووووووووووای امتحااااااااان با سستی از جام پاشدم دستو صورتمو شستمو رفتم توی اشپزخونه نیما که داشت سریه سر نادیا میزاشت با دیدنم گفت-به به دماغوی خودممممممم
زبونی براش دراوردمو نشستم نادیا-خدا عمرت بده اومدی یکم دست ار سرم برداره تا عمر دارم دعات میکنم
بعد چشاشو بست لقمه گرفتو داشت میبرد سمت دهنش که نیما با شیطنت لقمه رو ازش قاپیدو گذاشت تو دهنش باهم خندیدیم نادیاچشاش واشد-نیماااااااااااااااا میخام خفت کنم
نیما چشاشو درشت کرد-اوه اوه چه خشن خانوم کوتاه بیا
-تو چرا اول صبحی انقد خوشی ؟امان از این دوس دخترا
نیما چشاشو گرد کرد-تو که چیزی به این نگفتی؟ها؟
-نه ولی وقتی من میفهمم توقع داری این نفهمه این سه برابر من فضوله
نادیا خندید-ضایع
نیما پووفی کرد یه لقمه گرفت خاست بزاره تو دهنش که نادیا سریع لقمه رو از دستش قاپید-اهااااااااااا حالا شدددد
گذاشت تو دهنش و دوباره چشاشو روهم گذاشت
نیما مقنعه ی نادیارو کشید تو صورتش-بچه اخه چه واجبه که تا ساعت ۳ بیدار بمونیو فیلم ببینی
-تا چشات دراد نیما
من-نچ نچ میگم این ننه بابامون میخاستن ادب تقسیم کنن همشو برای من گذاشتن
دوتاشون اوار شدن روسرم-خفـــــــــــــــه
********
از دانشگاه اومدم بیرون این امیده؟یکم دیگه رفتم جلو خودش بود جلوش ترمز کردم-گل پسر اجازه میدی در رکابت باشیم؟
منو که دید خم شد با لبخند سلام کرد جوابشو دادم-اینجا چیکار میکنی؟دوس دخترت کی تعطیل میشه؟
-نه بابا کی با من دوس میشه گذرم از اینجا افتاد گفتم یه سر به تو بزنم
-پس بپر بالا
سوار شد-خب تعریف کن چه خبر؟
-برف اومده تا کمر حالا کجا برم؟
-برو یه کافی شاپی جایی
با تعجب پرسیدم-کافی شاپ؟واسه چی؟
-حالا تو برو
-ok
نشستیم یه جای دنج امید دستاشو گره کرد زیر چونش به من خیره شد-میدونی هر چی تو چشات نگاه میکنم سیر نمیشم
این حرفا از امید بعید بود-چی؟
-راستش …خب اومدم که باهات حرف بزنم
-حرف؟در چه مورد؟
-در مورد خودم…وتو
من؟من این وسط چیکارم؟نفس عمیقی کشید به دستاش خیره شد-یادته از بچگی همیشه باهم بودیم همبازی هم بودیم …من از بچگی دوستت داشتم یعنی… تو یه جوری هستی به دل میشینی،متفاوتی یعنی یه جورایی تکی
عجب!تک لنگه بودیمو نمیدونستیم-خب اینا چه ربطی داره به خودت ومن؟
-میخام بت بگم که دوستت دارم خیـــلی…یعنی خب…دارم ازت خاستگاری میکنم
اِ؟بادا بادا مبارک بودو ایشالا مبارک بادا این حیاطو اون حیاط میپاشن نقلو…یهو مخم فعال شد خاستگاری؟خاستگاری من؟
هیچی نگفتم فقط زل زدم تو چشاش
-فقط به من بگو چه احساسی به من داری؟
نمیدونستم چی بگم دوست نداشتم ناراحتش کنم خب من اونو از همه ی پسر خاله هام بیشتر دوست داشتم ولی نه اونجوری…-خب ببین امید من خیلی دوست دارم ولی فقط مثه ی خاهرو برادر مثه نیما و شهاب
-نسبت به همه ی پسرای فامیل همین حسو داری؟
-اره همه رو مثه نیما و شهاب دوس دارم
توی چشام خیره شد-حتی بهروز؟
اب دهنمو قورت دادم دیگه دوس نداشتم یاد اون روزا بیفتم…یاده یه عشق احمقانه…-اون یه اشتباه بود مال وقتی که …مهم نیس ولی اینو بدون امید من تورو خیلی دوس دارم
-ولی من علاقم به تو یه جور دیگس
-نه امید نزار اون تصوری که از تو توی ذهنم ساخته بودم خراب شه..بیا دیگه در موردش حرف نزنیم
لبخند غمگینی زد-کس دیگه ایو دوس داری
یاد سپهر افتادم دلم براش تنگ شده بود توی چشای درشتو میشی اش خیره شدم نگاهش چقد بی ریا بود چطور میتونستم دروغ بگم-اگه میخایی دروغ نشنوی نپرس
کمی سرخ شد با صدایی گرفته توام با خشمو غم گفت-پس کسی هس؟
دستاشو تو دستام گرفتم-امید فک نکن کسی رو به تو ترجیح میدم ..تو برام یه برادر عزیزی
لبخندی زدمو برای اینکه جو رو عوض کنم ادامه دادم-خب حالا بستنیامون اب شدن بزار یکی دیگه سفارش بدم
-نه نمیخام
-مگه برا تو میخام سفارش بدم
-عاشق همین اخلاقو رفتارتم
-چاکریم حالا میخوری یا نه؟
-نه
-غلط کردی میخوری یا به زور…
-باشه بابا واسه منم سفارش بده
-براچی من سفارش بدم خودت سفارش بده
خندیدو گارسونو صدا کردو سفازش داد بعد که خاستیم بریم گفت-خداحافظ
-وایسو میرسونمت
-نه خودم باید برم جایی کار دارم
تو دلم گفتم اره جون خودت-باشه هر جور خودت دوس داری خداحافظ گلابی
رسیدم خونه-سلام من اومدم
نیما که روی مبل لمیده بود-چرا دیر اومدی جوجو؟
من نمیدونست این ساعتای کلاسای منو از کجا داشت-امیدو سر راه دانشگاه دیدم رسوندمش
با تعجب پرسید-کجا؟کدوم خیابون
-خیابونه….
-مام که بووووووووقـــــــــــیم
رومو به نادیا کردم-نخیر بیشتر شبیه دیفرانسیلی
-هه هه مسخره
رفتم اتاقم که یه خواب درست حسابی برم
***********
به ساعت نگاه کردم ای خدا بگم چیکارت کنه سپهر ساعت شیشه و من هنوز تو شرکتم نقشه رو ول کردم اگه بخام تمومش کنم یه ساعت دیگه طول میکشه کیفو وسایمو از برداشتم تو سالن با اکبر اقا چشم تو چشم شدم وای منو این تنها اینجا چیکار میکنیم روی مبل نشسته بود داشت چایی میخوردو یه گل سرخم کنار دستش بود رفتم سمت در دستگیره رو کشیدم پایین دلم هوری ریخت در باز نمیشد چند بار دیگه امتحان کردم ولی نشد خودمو خونسرد نشون دادم-اکبر اقا چرا این در بار نمیشه؟
بلند شد اومد سمت من-زحمت نکش باز نمیشه
اب دهنمو قورت دادم-یعنی چی؟لطفا درو باز کنید
گلو گرفت سمتم -درو باز میکنم عزیزم ولی تا وقتی کارمو بکنم
دلم میخاست انکار کنم …اتفاقی رو که…وای خدا کمکم کن قلبم انقد تند میزد که صداشو میشنویدم..خودمو به نفهمی زدم-ولی من عجله دارم
اومد سمتم –این گل برای تواِ
دیکه نمیتونستم خودمو به نفهمی بزنم-معنی این کاراتو نو نمیفهمم
با هرزگی سرتاپامو نگاه کرد انگار که لباس تنم نبود مو به تنم سیخ شد-میخام که زنم شیو منم مردت شم تو هم باید قبول کنی یعنی نمیتونی نکنی از همون روز اول توجهمو جلب کردی حالام دیگه نمیتونم جلوی خودمو بگیرم فهمیدی؟
با عصبانیت گفتم-اگه همین الان این مسخره بازیارو تموم کنی به مهندس نمیگم
هر چند که دروغ میگفتم اولین چیزی که میگفتم همین بود
-نه عزیزم کجا؟ بعد با دست زمختو کثیفش دستامو گرفت سریع دستامو از دستش کشیدم بیرونو ازش فاصله گرفتم-مرتیکه احمق چه غلطی میکنی؟
افتاد دنبالم-هی هی زن که با مردش اینجوری حرف نمیرنه
از جملش حالم بهم خورد مخصوصا از لفظ زن به سمتم حمله کرد منم دویدم سمت اتاقم تا درو روش قفل کنم ولی اون از پشت بازومو گرفت و منو پزت کرد روی مبل دادو بیداد راه انداختم دستشو گذاشت رو دهنم- خفه شو دستش رفت سمت شالم اونو وحشیانه از سرم کشید با دستم مهارش میکردم ولی هیچ فایره ای نداشت هر ضربه ای که بهش میزدم مثه نوازش میموند حالا اون دستش رو به سمت یقه ی مانتوم برد به هق هق افتاده بودم-عوضی اشغال…توی دیوسی ولم کن..کمک کمــــــــــــک
دیگه داشتم نا امید میشدم که در شرکت باز شدو سپهر سراسیمه تو به یه لحظه نرسید که سنگینی اکبر روی تنم برداشته شدو فقط مشتو لگد بود که به سمتش حواله میشد منم فقط با رنگ پریده تماشا میکردم بعد از چند دقیقه دیگه اکبر قبل شناسایی نبود صورتش کبودو خوی بود ناله میکرد سپهر اونو کشون کشون بردش سمت اتاقی اکبر فحش رکیکی داد که سپهر با مشت تو دهن اکبر زدو درو روش قفل کرد اومد سمت من-حالت خوبه؟
فقط نگاهش کردم اون فرشته ی نجاتم بود عصبی چنگی تو موهاش کشیدو رفت اشپزخونه و لیوان ابی برام اوردو جلوم زانو زد گرفت سمتم- بخور
یه مجسمه شده بودم این دومین باری بود که همچین اتفاقی برام میافتاد تموم بدنم به لرزش افتاد صدام کرد-آوا؟ بهش نگاه کردم چشاش نگرانم بود تن صداش توی گوشم پیچید چقد زیبا اسممو صدا کرد بغضم ترکید با صدای لرزان گفتم-خوبم
ابو داد دستم، دستم میلزرید یه قلپ خوردم میخاستم بزارمش رو میز که گفت-همشو بخور
-نمیخام
-تا این وقت توی شرکت با این مرتیکه چیکار میکردی
تازه یادم اومد-ت..تقصیر تواِ من داشتم نقشه رو تموم میکردم
بلند شد-دیگه هیچ وقت بیشتر از ساعت کاری نمون مگر اینکه منم توی شرکت باشم
وحشت کردم-یعنی نمیخایی اکبرو…
-نه اونو همین امروز تحویل پلیس میدم…معلوم نیس چنتا دختر دیگه رو بییچاره کرده
رو کرد به من-میخای برسونمت
-ممنون خودم میرم
-مواظب خودت باش
داشتم میرفتم که گفت-شالت
برگشتم خاستم شالمو ازش بگیرم که دیدم به گردنم خیره شده نگاه کردم جای نگشتای اکبر روی گردنم بود
سرشو انداخت پایین-متاسفم
پشتمو بهش کردمو از شرکت زدم بیرون هوای ازادو با ولع تنفس کردم
**************
-خانوم خرس قطبی تصمیم ندارن پاشن؟
-نیما تو خوابم ولم نمیکنی حالام تو بیداری ول نمیکنی؟
مهربون لپمو کید-مثل این دختر کوچولو ملوسا خوابیده بودی ولی بگو ببینم جدی خواب منو دیدی؟
-اره الانم باید پاشم نماز وحشت بخونم
-نه بابا حالا که خواب منو دیدی باید بری نماز شکر بخونی
-شما یه پپسی واسه خودت باز کن
-لازم نیس بقیه برام باز میکنن
-وای وای دلم اشوب شد وای نیما پاکت تهوع داری
-خوبه خوبه تا حالا خواب بودی حالام داری زیون درازی میکنی پاشو میخایم شام کوفت کنیم
نشستم سر میز میلی یه خوردن نداشتم بابام لبخندی زد-خانوم مهندس بالاخره این عاشق خسته رو از انتظار دراوردی
لبخندی زدم ولی حوصله ی جواب دادنو نداشتم
مامان-راستی برا فردا شام اقای بهراد اینارو دعوت کردم جایی که نمیری؟
از این بدتر نمیشد از سپهر خجالت میکشیدم سریع جواب دادم-چرا با دوستام قرار گذاشتیم بریم خونه مهناز درس بخونیم
-حسنی به مکتب نمیرفت وقتی میرفت جمعه میرفت قرارتو کنسل کن
-ماماااااان
اخم کوچیکی کرد-نمیشه اولین باریه که میان خونمو زشته تو نباشی
هر چی اصرار کردم راضی نشد اخرشم درمانده رفتم تو اتاقم چپیدمو به این فک کردم که چجوری باید با سپهر برخورد کنم
*******
دستی به کتو دامن مشکی طرح دیورم کشیدم خیلی وقت بود نپوشیده بودمش خیلی خوش دوخت بود کتش کوتاهو تنگ بودو تن خورش حرف نداشت دامنشم چسبون بودو تا بالای زانوم میرسید باید یه فکریم به حال گردنم میکردم که هنوز…اهی کشیدم یه دستمال کوچیک مشکیو سفید شیک هم با حالت قشنگی به گردنم بستمو اون سه تا خط بلند سرخو که ایینه ی دقم شده بودن پوشوندم یه کفش پاشنه بلند مشکی هم پوشیدم یکمم به سروصورتم رسیدمو اومدم پایین مامان عمه پووری ایناروهم دعوت کرده بود شهاب مثه همیشه با سر وصدا وارد شد-به به سلام صاحب خونه حالت چطوره؟
-بیا بشین مینیم بابا
شادی نشست کنارم-حالت خوبه؟سر حال نیستی انگار
شهاب با لودگی گفت-شادی بایدم خداروشکر کرد ناسلامتی قرار تا شب اینجا بمونیم اینکه گوش برامون نمیزاره و بعد به من نگاه کردو چشمک زد چشامو چرخوندم-بی مزه دستشو انداخت دور گردنم-صفاتو بمیرم نبینم منحنی لباتو…چیزی شده؟چرا زانوی غم بغل گرفتی؟
دستاشو از دور گردنم برداشتم-میشه ازت خواهش کنم بیخیالم بشی؟
خندید-من که نفهمم چه مرگته ولت نمیکنم به من نگی با کدوم عمه ننه ای میخای درد و ول کنی؟بگو،بگو میخرم غماتو
-شهاب تازگیا تو جوراب گندیده خابیدی؟
-اااااااااااااااا تو از کجا فهمیدی؟راستش اول کارتون خواب بودم بعد گفتم برم…
صدای ایفون اومد بلند شدم که شهاب اعتراض کرد-اه اه صد رحمت به خر
اومدن تو سلام علیک کردیم سپهر امد جلو قلبم به تپش افتاد باهاش دست دادم دستش گرمو نرم بود منم از مرد پشمالو بدم میومد اونم دستاش زیاد مو نداشت حالا بقیه بدنشو ا…اعلم خدایا کی حاجت روا میشیمو چشممون روشن میشه؟..جوووونم تیپ عینک ریبنت تو حلقم یه شلوار جین سرمه ای تیره ی سیر پوشیده بود با یه بلوز سفیدو سرمه ای چارخونه ی خوش دوخت و کفش کالج سرمه ایو یه زنجیر ظریف مردونه که به دستش بسته بودو یه ساعت سواچم که به اون دستش کلا خانوادتن خوش پوشو خوش تیپ بودن بد از اینکه عمه پوریو عمو حامد(شوهر عمه پوری)با خانواده بهراد اینا اشنا شدن نیماو شهاب تو گوش هم یه چیزی گفتنو اومدن نشستن دوطرف من منم که اصلا حوصلشونو نداشتم رفتم یه طرف دیگه نشستم نیماو شهاب با تعجب به هم نگاه کردنو اعتراض کردن عمه مداخله کرد-پسرا دخترمو راحتش بزارین چی کارش دارین؟
نادیا که حالا با هستی(خاهر سپهر)گرم گرفته بود گفت-اخه عمه این دو روزه که اینجوریه
عمه با مهربونی نشست کنارمو دستشو گذاشت رو پیشونیم-تبم که نداری چیزیته؟
پووووووف اینا تا نفهمن چی شده که دست بردار نیستن یواش به عمه گفتم-خاله خستم خابم میاد همین به این دوتا اسل بگین اینقد جلو مهمونا زبون نریزن
دستشو گذاشت رو شونم –باشه عزیزم تو هم باید بیشتر به خودت برسی
-چشم عمه جون
بابامو عمو حامدو عمو سیامک بحثشون در مورد سیاستو…بالا گرفته بود خانوماهم یه طرف دور هم نشسته بودن ما جوونا هم یه طرف نباید میزاشتم مثه قبل بشه اونموقع تازه ۱۶ سالم بود که اون اتفاق افتاد اونم از طرف کسی که اصلا انتظارشو نداشتم چقد به هم ریختمو افسرده شدم این دفعه نباید میزاشتم …-یک دو سه یک دو سه از شهاب به اوا؟
از حالتش خندم گرفت-بله به گوشم
-حمیرا جون داره صدات میزنه
رفتم کنارش-بله مامان؟
-اوا عزیزم زشته اینقد تو هم باشیو اخم بکنی جلو مهمونا
-همین
-اره
-اوووووه به خاطر همین منو از اونجا کشوندی تا اینجا؟
-نکه جاده کرجه؟
نشستم کنار بقیه بابا-آوا باباجون بچه هارو اگه دوس داشتن ببر گلخونه رو ببینن
-چشم همه بلند شدن رفتیم حیاط پشت ساختمون که یه گلخونه ی بزرگ بودو بابام چند سال زحمت کشیده بود
هستی خیلی از گلا خوشش اومده بود سپهر هم با لبخند نگاه میکردو هراز چند گاهی سوال میکرد گل خونه رو که دیدیم نادیا با هستی رفت نیماو شهابو شادی وپوریا(نامزد شادی)با هم رفتن من موندمو سپهر.در حالی که به گلا نگاه میکرد پرسید-حالتون خوبه اینو با لحن معنی داری پرسید توری که خجالت کشیدم-بله ممنون
نگاهشو تیز تو چشام دوخت-مطمئنید؟
-بله
-اکبرو تحویل پلیس دادم
سرمو تکون دادم-منون به من کمک کردین سعی کردم بحثو عوض کنم-بهتره بریم
از گلخونه اومدیم بیرون به مامانم کمک کردم که میزو بچینه همه نشستن سر میر منم نشستم روی یه صندلی که روبه روی سپهر بود ولی سعی میکردم که نگاش نکنم چون نیما کنار سپهر نشسته بودو ضایع میشد فقط وقتایی بهش نگاه میکردم که میخاستم نوشابه بخورم یا غذا بزارم توی دهنم اشتهام یهو باز شد اخه ادم تا این لواشکو میدید اب دهنش راه میافتاد دیگه…بلــــــه فهمیدم غذای موردعلاقش قورمه سبزیه…نچ نچ ببین توروخدا از همین اول زندگی مشترکمون با هم تفاهم داریم بعد از شام رفتیم توی حیاط همه نشستیم روی صندلی های کنار استخر نیماهم رفت تا قلیون بیاره شهاب روکردبه سپهز-راستی این شرکت شما هنوز پابرجاس؟
سپهر باتعجب پرسید-خب اره چطور؟
-هیچی گفتم شاید سقف شرکت روسرتون خراب شده و زلزله اومده
هه هه شهاب بامزه منظورشو گرفتم واسه همین شکلکی واسش دراوردم-من که گفتم تو تو جوراب گندیده خابیدی چرا انکار میکنی؟
سپهر هم فهمیدو خندید-هی هنوز زنده ایم حالا تا روزای دیگه خدا بزرگه
شیطونه میگه جفت پا بیام تو صورتش-از خداتونم باشه که من افتخار دادم تو شرکت شما کار کنم
-اونکه صد البته روزی هزار بار خدارو شکر میکنم
نیما با قلیون اومد-بفرمایید نفستونو شیرین کنید و قلیونو گذاشت جلوی سپهر،سپهر تشکری کردو اول به من تعارف کرد اها جنتلمن هم که هس تشکری کردم-ممنون شما اول بفرمایید
نی قلیونو گرفت سمت من گرفتم ازش دوسه تا پک کشیدم که شهاب از دستم کشید-بسه بچه الان خفه میشی
زبونی براش دراوردم-باشه بابابزرگ که ازت کوچیک ترم
داشتیم با هم کل مینداختیم که نادیا عین وزغ پرید وسط-یه خبر خوووب
-بنال ببینیم
چش غزه ای به من رفت-بی تربیت بعد بشنی زد-دوشنبه تشریف میبریم شمال
دستامو به هم کوبیدم-اااااخ جووون دلم لک زده بود واسه دریا حالا داری راس میگی یا سرکاریم همگی به اتفاق؟
نادیا-به جون تو راس میگم
-اره راس میگی کی از تو بی بی سی تر
نادیا چشمکی زد-ما اینیم دیگه
قیافه ی ناراحتی به خودم گرفتم –ولی من که نمیتونم بیام
نیما-چرا؟
اهی کشیدم-اخه من یه رییس بد اخلاقو بد عنق دارم که اصلا میترسم برم بگم آقای مهندس میشه برم دس به اب
همه خندیدن سپهر در حالی که میخندید سرشو تکون داد-بله حالا آوا خانوم رییس بداخلاقو بدعنقو بعدا میبینید
-اِ خب به سلامتی چشم بصیرتم میخاد؟
-بله که میخاد
اونشب درمورد مسافرت حرف زدیمو کلی شوخی کردیم عمو سیامک اینا یه ویلای بزرگ تو شمال داشتن که قرار شد با لشکر هزار نفری فامیل مامانو خانواره ی خواهر عمو سیامک که هنوز ندیده بودیمشون برای یه هفته بریم اونجا منم که عاشق مسافرتای پر جمعیتی بودم
مهمونا که رفتن خودمو پرت ردم روی تخت اخیش کفشامو با پاهام در اوردمو همینطور شوتشون کردم زیر تخت تا بعدا بزارمشون سر جاشون
*******
مسعود-چرا دیر کردی؟
با تعجب به ساعت نگاه کردم-دیر؟من که ده دقیقه زودترم رسیدم
سرشو تکون دادو با حواس پرتی جواب-اره اره
سرمو کج کردمو با کنجکاوی نگاش کردم-حواست تو باقالیاس
-نه همینجا
-اره پیداس
-منتظرت بودم
-چرا؟
چند ثانیه تو چشام خیره شد-میخاستم باهات حرف بزنم
-حرف در چه مورد؟بگو؟
-اینجا نه بریم یه جا دیگه بشینیم
نمیدونم چرا دستپاچه بودو اینقد تو فکر بود که ندید نیمکتی که میخاد بشینه روش خیسه از سر بدجنسی چیزی بش نگفتم اونم تا نشست بلند شد قاه قاه خندیدم دلخور نگام کرد-میمردی یه کلام بگی اینجا خیسه
-خیلی باحال بود
-بله بایدم بخندید خانوم
یه نیمکت دیگه پیدا کردو نشستیم روش دستامو بهم زدم-خب؟
به من نگاهی کرد بعد از چند ثانیه به روبه رو نگاه کرد اهی کشیدو با زبونش خیس کرد-خب نمیدونم چی بگم فقط وسط حرفم نپر بزار کامل حرفمو…
کنجکاوی داشت دیوونم میکرد که سروکله ی مهناز چلغور پیدا شد-آوای خرررر من سه ساعت دارم دنبال تو میگردم خبر مرگت
-چطه بابا چوب بدم منو بزنی بعد رو کردم به مسعود-اشکالی نداره بعدا باهم حرف بزنیم؟
-نه باشه برا یه موقع دیگه
با مهناز رفتیم-چه خبر؟
با لحن معنی داری گفت-خبرا که دست شماس عزیزمممم
-اگه مثه همیشه جفتک نمیزدی بین حرفامون الان باخبر بودم
-برو بمیر
سارا از دور مارو دید اومد سمتمون-شما دوتا کجاین دیسک کمر گرفتم از بس دنبالتون گشتم
با لودگی دست انداختم دور گردن مهناز-داشتیم سالاد درس میکردیم یعنی خیارو گوجه خورد میکردیم جات خاااالی
بعد غش غش خندبدم مهناز زد زیر دستم-ااااااااه خفه شو چندششششش حالمو بهم زدی
سارا-جون به جونتون کنن خیلیم بهتون میاد
مهناز یکیم زد پس گردن سارا-حالا که میخایی اینم مال تو عوووضی
کلاس تموم شد اومدیم بیرون-ااااااااااا راستیییییی داریم میریم شمال اونم با کــــــــــی؟
سارا-بنال بینیم
نیشم تا حلزونی گوشم باز شد چشمکی زدم-سپهررررررررر
-کوفتتتتت ببند اون نیشتو با این ررررررررر گفتنت از همین جا پسر مردمو قورت دادی خدا به دادش برسه اگه باهم تنها بشین
-خفه شو ببند اون دکوپوزتو مگه من مثه توام تو راهرو مسعودو دیدم برام دس تکون داد رفتم سمتش-ببخشید اون موقع…
زود گفت-مهم نیس الان که میتونی؟
-اره
مبایلم زنگ زد-مسعودی صب کن یکم
-الو؟
صدای نیما پیچید تو گوشی-الو الو جوجویی پاشو بیا خونه
-واسه چی؟
-بیا خونه بچه اینقد سوال نپرس قراره تا یه ساعت دیگه حرکت کنیم
-یه ساعت دیگه؟من هنوز چمدونمم جمع نکردم
-اون دیگه تقصیر خوده تنبلته بدو بیا خونه
-باشه بابا اومدم
قطع کردم سرمو خاروندم ببین چجوری جوون مردمو مچل خودم کردم-ا چیزه مسعودی…من عجله دارم میشه بزاری برا یه وقت دیگه؟
-باشه اشکالی نداره
-راستی دارم میرم شمال سوغاتی چی میخایی واست بیارم
-اا خوش بگذره تنها تنها؟حالا که اینطور شد برو دریا رو برام بیار
-باژیدددد حتما واست میارم ولی با ماهیاش یا بدون ماهیا؟
خندید-با مخلفات
-چشم حتما خب دیگه من برم که دیرم شده
-نری اونجا مارو یادت برها
-باشه خداحافظ
-باااااای
************
-یوهووووووووووو
از نرده ی مارپیچی پلها سر خوردم اومدم پاین-من امادم بریم
نیما پایین پله ها دست به سینه ایستاده بودو منونگاه میکرد-حالا ببینم میتونی این مسافرتو به ما کوفت کنی یانه
-کوفت تو کنم بدم میاد ولی بقیه رو نه
به تیپم اشاره کرد-حالا چرا خفاش شب شدی؟
یه مانتوی مشکی کوتاهو چسبون پوشیده بودم با شلور جین چسبون مشکیو شال مشکیو کفشای کالج مشکی-تواناییشو دارم
-توهم خوش تیپیا جوجه خوش گلیتم که از من داری
-هههه خداروشکر من هیچیم مثه تو نیس
-اره خدروشکر وگرنه همه میفهمیدن تو با من نسبتی داری
افتادم به جونش سعی میکردم نیشگونش بگیرم اونم با خنده دستمو مهار میکرد
نادیا هم مثه من سر خورد اومد پایین نیما-نخیر مثه اینکه شماها واقعا میخاین یه کاری دستمون بدین
نادیا زبونشو دراورد-تا چشات دراد نیما
-خب خره میافتی
-همین کم مونده که یو نگران من باشی
-من؟مگه خرم؟
-نه کره خری
نیما چشم غره ای رفت-بی ادب شدی نادیا ورفت سمت در منم در حالی که نیما رو نشگون میگرفتم دنبالش رفتم بیرون
بلاخره سوار شدیم وقتی رسیدیم سر قرارمون خانواده ی سپهرو عمه ی سپهر اومده بودن پیاده شدیم تا باهم اشنا شیم سپهر با ژست قشنگی به کاپوت ماشین تکیه داده بودودستاش تو جیباش بود با دخترو پسری حرف میزد مارو که دید برگشت سمتمون اون دوتا دخترو پسرم برگشتن سمتمون یهو چشام شصتو چار برابر بزرگ شد نغمه خندید اومد جلوم ایستاد-ببند اون چشاتو گشا شد
اومدم نزدیک یه نیشگون از اون نیشگونای معروفم ازش گرفتم-نغمه به خونت تشنه ام
جیغی زد-دیوونه دستم سوراخ شد
-بهههههتررررر عوضی چرا بم نگفتی؟ها؟
چشمکی زد-دلم نمیخاس زور که نیس
-همچین دل خاستنی نشونت بدم حض کنی واسه همین بود که همیشه طرفداری اق مهندسو میکردی
پشت چشمی نازک کرد-چون پسر دایی عزیزمههههه
-ووووویی بِشَلم براششششش
صدای سپهر اومد-جااااان؟
چشامو بهم فشار دادم آوایی ایشالا خاک جسدتو پس بزنه بمیری ایشالا که اون دهنت چفتو بست ندارههههه رومو کردم به سپهر-بله؟
بله و بلا-اِ چیزه….من برم یه لبخند ژکوندم تحویلشون دادمو رفتم کنار بقیه بعد از چند دقیقه عمه و خاله اینا هم اومدنو همه با هم اشنا شدنو راه افتادیم سمت شمال منم چون حسابی خابم میومد سرمو گذاشتم روی سر نیما به سه نرسیدن خابم برد
چشامو که باز کردم جاده خشک بودو داشت روبه سبزی میرفت سرمو از شونه ی نیما برداشتم کشو قوسی به بدنم دادمو خمیازه ی بلندی کشیدم نیما خندید-ببند اون دهنتو مگس میره توش یکی با ارنجم زدم تو پهلوش-ساعت چنده
-یکش به دو بنده با اجازتون۱ خانوم ۵ ساعته خوابیدین
خمیازه ی دیگه ای کشیدم- باور کن هنوزم خوابم میاد
چند ساعت بود که تو راه بودیم کم کم همه جاده سبز شدو رسیده بودیم به جاده چالوس منم که عاشق جاده چالوس بودم دم یه رستوران خوب و مطمئن نگه داشتیم برای غذا. هوا رو با ولع کشیدم تو مشامم خودمو کشیدم به سمت بالا-اخـــــــــــیش استخوام بهم چسبیدن
مبینا یه مشت زد تو شکمم –ااااااااخ دیوونه چرا میزنی تو شکمم
خندید چشمکی زد-پس تو کجات بزنم؟بعد یه نیشگون از پشتم گرفت
زدم تو سرش –ااخ عوضی هیززز این چه کاریه میکنی این وسط
بلند تر خندید-خوب بزار برسیم ویلا یه اتاق پیدا میکنیم میریم توش از اون کارای خووووووف میکنیم باشه
-موافقم ترجیحا تختشم دونفره باشه اینجوری راحت تریم
نغمه اومد سمتمون-شما دوتا خلو چل تنها اونجا چیکار میکنین
-نغمه جان عزیزم توهم میایی باهم بریم؟
نغمه با تعجب پرسید-کجا؟من با شما بهشتم نمیام؟
-تو تخت چی عزیزم؟ بعد کشیدمش سمت خودم-هااان؟با منو مبینا
نغمه یه ابروشو انداخت بالا-اونوقت شما دوتا میخایین چه غلطی کنین؟
-کارا خوب خوب
-خفه شین دوتاتون باهم بعد کله هامونو به هم کوبیدو ماهم روسرنغمه خراب شدیم!
بعد از غذا مبینا اومد تو ماشین ما و نیما هم رفت تو ماشین دایی شهرام
مبینا -میگم آوای گوسفند کوفتت شه
-وا؟واسه چی دیوونه فحش میدی؟به عمت فحش بده
-خاک تو سرت کنن بیشعور عمم که مامان تواِ
-خفه شو اصلا توبه خودت فحش بده عووضی
عوضی منم یا تو که همچین جیگریو هر روز میبینی؟
-کیو میگی؟
-نفهم سپهرو میگم
-بمیر بابا این که محل سگم نمیده
-آوایی تو حلقت گیر کنه اگه بخایی تورش کنی
با انگشت زدم به پیشونیشو هلش دادم-اتفاقا دلم میخاد تورش کنم ولی نمیشه لامصب
مبینا چشاش گردشد-نههههههه توهم اوا؟
-هوووووو مگه من چمه؟
-بگو چت نییییییس داری راستشو میگی آوا؟
اهی کشیدم-دروغ ندارم بگم که دوسش دارم
-خب اونچی؟
شونه هامو انداختم بالا-نمیدونم فک نکنم کلا خیلی مغروره اگه هم دوسم داشته باشه بروز نمیده
نادیا برگشت-بابا منم ادمم چرا باهم پچ پچ میکنین
-بحثمون بالا ۲ ساله
نادیا نیشگونم گرفت منم دادم رفت را هوا
شب شده بود که رسیدیم ویلا.ویلا فوق العاره بود عمو سیامک میگفت نقشش کار سپهر بود جلوی در ورودی ویلا پر گل رز سرخ بود ویلا تمومش سفید بودو یه قسمت ساختمون فقط شیشه بود کلا سه تا در داشت یه طرف ویلا دریا بود یه طرف دیگش با فاصله پنجاه متری یه الاچیق گردو بزرگ بودو طرف دیگش هم درختو گلو گیاه بود طراحی داخل ویلا هم خیلی خوب بود دو بلکس که یه راه پله ی گرد طبقه ی اولو به دوم وصل میکرد طبقه ی اول یه اشپزخونه بودو اتاق نشیمن با سه تا اتاق خواب طبقه ی دوم هم یه نشیمن بزرگ گرد با چهار تا اتاق دورش بود
منو نغمه و مبیناو نادیاو هستی و شادی با پررویی ریختیم تو اتاق بزرگ طبقه ی بالا که روبه دریا بودو سرویس بهداشتیو حموم هم داشت که باعث اعتراض خیلیا شد وقتی سپهر وسایلشو گذاشت تو اتاق روبه روییمون ذوق مرگ شدم به دنبالش نیماو سیاوشو شهابو بهزادو امیدهم اومدن
وقتی چمدونو وسایلمونو جایگزین کردیم سه تایی رفتیم سمت دریا شلوارامونو تا جایی که میشد کشیدیم بالا دستای همو گزفتیمو مثه بچه ها با حرکت دریا عقبو جلو میدویدیم اخرش خسته شدیمو روی یه تیکه سنگ بزرگ نشستیمو حرف زدیم وقتی میخاستیم بریم سمت ویلا نغمه رفت سمت اب که دستاشو خیس کنه لبخند خبیثانه ای روی لبم نشست چشمکی به مبینا زدم با دست نغمه رو هل دادم تو اب جیغی زدو با کله افتاد تو اب به سرعت بلند شد-نامردااا اگه دستم بتون نرسه وایساین ببینین چیکارتون میکنم افتاد دنبالمون مبینا پاش گیر کرد به سنگیو تلو تلو خورد نغمه هم خودشو انداخت روشو کشون کشون بردش سمت دریاو سرشو میکرد تو ابو در میاردوفحش میداد منم هرهر میخندیم با سرو صدامون سرو کله ی پسرا هم پیدا شد
شهاب با لودگی گفت-مبارکهههه چن قلوهه؟
-صدوبیست قلو
-اااا به سلامتییییی دخترن یا پسر؟ایشالا که پسرن همشون
یه مشت اب پاشیدم تو صورت شهاب و…این بود یه اعلام جنگ دخترا یه گروهو پسرا هم یه گروه یکی سر اونو میکرد تو اب یا همه به یه نفر حمله میکردیم یه دفعه ای همه ریختن روسر نیماو شهاب اصلا نمیزاشتن این بدبختا نفس بکشن
طوری که اون دوتا بشنون بلند گفتم-اخیـــش قربون دستو پای همتون خستگی این چند وقته از تنم رفت….الو الو از آوا به شهاب…از آوا به نیما اون زیر هوا هس؟بیام کمکتون
یهو دوتاشون اومدن سمت من منو کشیدن تو اب جیغ میزدمو مقاومت میکردم ولی اونا زورشون چند برابر من بود-ولم کنین..هوووی بیشعورا منو ولم کنین
با هم دیگه گفتن-باشه
و منو ول کردن وای که اب رفت تو دماغو دهنو لباسام دستو پایی زدم-ایشالا اون دستاتون بره لاخاک ایشالا….
فرصت نکردم بقیه ی حرفامو بزنم چون سرم زیر اب بود بعد از اینکه توی بینیم به جای مخلفات بینیم اب شور دریاو لجن شد ولم کردن-خیری از جوونیتون نبینین ایشالا…
دوباره حمله کردن سمتم این دفعه سریع جیم شدم خودمو انداختم روی ماسه ها کنار نغمه بهروز بالا سرم ایستاد-اخه بچه توکه زورت نمیرسه چرا تز میدی
لجم گرفت کافیه فقط پامو نود درجه بیارم بالا تا بخوره به همون جا که حساسه-تا باباقوری شود چشای هر که نتواند بیند
مهراد نچ نچی کرد-مهرشاد میبینی چجوری بچمون پرپر شد
مهرشادم سرشو تکون داد-بچمون ترگل ورگلو تازه بود حیف پژمرده شد حالا دیگه شوهر کجا پیدا میشه؟
-سر قبر شما ها
بعد یهو نشستم سرجام-ای بابا دیدین چی شد …تولدتون مبارککک
امید-اوووووه صبح به خیر تولدشون که گذشت چی میگی؟
-پتو متو میگم….تولدشونه
-هههههههههه کاکا مِزهههههه
همه از اب اومده بودن بیرون بهرام-پاشو بچه الان میچایی
-واااااایی دایی حالشو ندارم
-اااااااا پاشو لباسات خیسه
-بهرااااااام میایی بغلم کنی؟
پسرا متلک بارونم کردن ولی من خودمو بیشتر لوس کردم تا بلاخره دایی بغلم کرد
امید-ننه اقامونم تا حالا مارو اینجوری بغل نکرده بودن
سپهر-هــــــــی بچگی یادش به خیر
هههههههههههه بچه خودتیو هفت پشت جدوابادت….بهت رو دادم پررو شدی؟
-اقا سپهر شما فک نمیکنید هنوز براتون زود باشه که بگین بچگی یادش بخیر؟
امید در حالی که میخندید به دایی گفت-بهرام ما اعتراض داریم بغل نیاز داریم کی مارو بغل میکنی؟
بهرام-وقت گل نی آوا با شما فرق داره
نیما-فرقشم اینکه آوا چلاغه و ما نیستیم
-هه هه آقا نیما مِزه شدی
بهرام گوش نیما رو گرفت-هی اقا نیما دفعه اخرت باشه به خاهرزاده ی عزیزم توهین میکنیا؟
زبونی برای نیما دراوردم-خوردی!!
-خب پس فرق ماو این بچه ننه چیه؟
-آوا وزنی نداره بغلش کنم. نکنم فرقی نداره ولی اگه شمارو بغل کنم یه هفته باید بخابم تو تخت خواب
بعد رو کرد به من-میگم اوا تو هم هیکلی داریا
مهردادصداشو دخترونه کرد-بهرام جان یکمم از ما تعریف کن خواستگار پیدا کنیم
-زور نرن مهری تعریفم ازت کنن کسی نمیاد از تو خاستگاری کنه
رسیدیم ویلا بهرام منو گذاشت زمین همه رفتن تو اتاقاشون همه میخاستیم بریم حموم داشتیم درمورد اینکه کی اول بره حموم بحث میکردیم که ژن زبل خانیم گل کرد پریدم تو حموم که یهو همه ریختن رو سرمو منو کشیدن عقب مبینا-پررووووووو بیا کنارررر فک کردی عاشق چشو ابروتیم که بزاریم تو اول بری ما اینجا باقالی هستیم
-اااا خب بزارین من برم زود میاماااا
نغمه-حالا که اینکارو کردی نفر اخر میفرستیمت تو
-هههه اصلا من از همتون برزگترم پس من اول باید برم
هستی-نخیر من از همتون کوچیک ترم پس من اول میرم
-اصلا بیاین قرعه کشی کنیم
دور هم جمع شدیم دستامونو گرفتیم پشت سرمون-هر کی تک بیاره اون اول میـــــــشه
به دستای هم نگاه کردیم دیدم همه دستاشون به پشته سریع دستمو برگردوندم تا تک باشم که نادیا دید زد رو دستم-چه غلطا برگردون دستتا ببینم
-خاک تو سرت نادیا تو چه خاهری هستی تازه من از اولم همینا اوردم
مبینا-تو به گور خودت خندیدی نفله حواست باشه دوبار تا حالا زرنگ بازی دراوردیا پامو محکم رو پاش فشار دادم که اخش درومد
-همه خاهر دارن…یکی محکم زدم پس گردن نادیا..و دامه دادم-مام خاهر داری
-ای چلاغ شه اون دستت
دوباره همه دستارو گرفتیم پشت سرامون –هر کی تک بیاره اون اول میــــــــــشه
نادیا تک اورد-یسسسسسسسسسس
-کوفتت شه
در باز شد سر نیما اومد تو-شماها هنوز نرفتین حموم
-میبینی که حالام برو بیرون فوضول خان
-شما دارین چیکا میکنین ما همه حمامامونو رفتیم دارین تک میارین؟
بعد بلند زد زیر خنده و بقیه پسرارو صدا کرد اونام عین مور ملخ ریختن تو اتاقمونو شروع کردن به مسخره کردن ما
-نیمولی به خونت تشنه ام ولی بزار برا بعد
-ووووویی نگو ترسیدم
-ببینم شماها چطوری اینقد زود رفتین حموم نکنه باهم رفتین تو حموم ها؟
مهرداد بی حیا نیشش باز شد-جات خاااالی خیلم خوش گذشت
بالشتو پرت کردم سمتش -مهردادی تا اون کله ی پوکتو نزدم تو دیوار متلاشی شه خودت بچاک
مبینا-همه پسرا بیرون پییییییییشتههههه
-بروبچ بریم بیرون که اینا لیاقت مارو ندارن
-نیمولی کی به تو این امیدواریو داده برو بیرون تا به اتفاق حالتو جا نیاوردیم
خلاصه پسرا رفتن بیرون ماهم به قرعه کشیمون ادامه دادیم نفر بعد نایا هستی بودو بعدشم منو بعدی هم نغمه و مبینا
نوبت من شد پریدم تو حموم داشتم با صدای بلند اواز میخوندم که نغمه با جفتک پرید وسط اواز قشنگم-هوووی اون صدای قارقارتو ببر دیوار صوتی میشکنه مردم بیچاره زهره ترک میشن
-هر چی باشه بهتر از اون صدای خرکیه تواِ
-ههههه صدای من به این قشنگی کجا دیدی همچین صدای نازیو؟
-وقتی تو دسشویی سیفون میکشم صدا تورو میشنوم
-تو غلط کردی بزار بیایی بیرون حالیت میکنم
-برو بچه بزار نسیمی بوزد
یه پنج مین دیگه گذشت که شروع کردن مشت زدن به در حموم-کووووووفت چطونه شمادوتا؟
نغمه با لودگی گفت-عسیسممم میخایم اون تنو بدنتو دید بزنیم..درو واکن ببینم
-ااااا نه بابا میترسم غش کنید از خوشی
مبینا-حالا راه نمیدی؟منتظریما..دلم له له میزنه واسه…
-میخام نزنه مبینای عووضی ببند اون دهنتووووو
مبینا-ناقلا نکنه کسیو قایم کردی اون تو؟ها؟خوش میگذره؟
همونموقع کارم تو حموم تموم شد-آ آ کارم تموم شد
-مطمئنی عزیزم نمیخایی یکم بیشتر…
در حمومو باز کردم-خاک تو سراتون کنم اونم خاک با عصاره ی کود انسانیو حیوانی قاطی
نغمه با لودگی سرتاپامو نگاه کرد بعد زبونشو کشید روی لباش-جووووووووووون
مبینا-آوا جان خودم گشنمون شد اون چیه دور خودت پیچیدی؟دربیارش ببینم
نغمه-میگم مبینا الان که کسی اینجا نیس بیا ترتیبشو بدیم
-غلط کردی اینهمه پسر ترگل ورگل اون بیرونن اونوقت تو میخایی ترتیبمو بدی خب یکیشونو صدا کن بیاد
نغمه یه نیشگون ازم گرفت-ببینم توی ابلیس چرا به من نگفته بودی این همه پسر نانازی تو فامیلتون داری؟ها میترسی تورشون کنم بابا نترس من به یکیشونم قانعم…بخدا خیلی محتاجم
-مگه بیت الماله؟
-حالا بازم هستن یا باید از بین اینا انتخاب کنم؟
-نه جون تو!یعنی اگه فابریکو دست اول میخایی همینا رو داریم اگه دست دومو کار کرده میخای شوهر خاله هامو داییامو….
مبینا پرید وسط-هووی به بابا من چیکار داری؟
-تو چیکار داری فوضول نغمه جون اتفاقا دایی منم بد چیزیه تصمیمو میزاریم به عهده ی خودت خب داشتم میگفتم داییام هستن شوهر عمه و بابابزرگمم هستن…اتفاقا مبینا مگه بابابزرک زن نمیخاست همین نغمه رو براش میگیریم
مبینا زد زیر خنده-خاک تو سرت بابابزرک الان تنش تو گور میلرزه
-ااااااااا مگه بابابزرگ مرده؟کی؟چه وقت؟حیف بود جوون برازنده و بکری بود
-ای مرض آوای بز از روح بابابزرگ خجالت بکش
-وایی ننه خاک به سر منم که لختو عریووووونم
نغمه-نیما چی؟من نیما رو میخام
یکی زذم پس گردنش-هوووی حواست باشه من رو داداشم بدجور غیرت درماااا
-واه واه اصلا نخاستیم خدا به دورررر خدا نصیب نکنه
-خاک تو سرت بی لیاقت پسر به این خوشگلیو خوش تیپی کجا گیرت میاد؟
-فاضلابای اصفهان
-هر چی باشه بهتر اون دادشه تواِ
خلاصه چون اونشب همه خسته بودن زود خابیدیم
******
-ای بابا حوصلم سر رفت بیاین یه کاری کنیم ویواش طوری که فقط مبیناو نغمه که دو طرفم نشسته بودن بشنون گفتم-بیاین دست تو مماخ هم بکنیم
سه تاییمون زدیم زیر خنده بهروز که زل زده بود به من گفت-سه تا خُنُک نشستن ور دل همو هرهر میخندن به مام بگین بخندیم
اه تو یکی پوزتو ببند تا دست تو دماغت نکردم…اهههه نکه خیلی ازت خوشم میاد با اون خاطرهای خوشی که برام گذاشتی…اه دوباره خاطره ی اون شب لعنتی جلو جشام اومد ولی نمیخاستم الان دوباره اعصابم بریزه بهم سرمو تکون دادمو از فکرش اومدم بیرون دهنمو ناخداگاه کج کردم-گفتن به پایین دوسال نگیم شرمنده
همه خندیدیم بهزادگفت-حالا شما بگین چیکار کنیم چون حوصله ی مام سررفته
خاله ثریا گفت-پاشین پاشین واسه شام هیچی نداریم برین یه چیزی بخرین بخوریم
هممون اماده شدیم لشکری ریختیم تو ماشیناو رفتیم تا برای شام غذا بخریم
بعد شام رفتیم دم ساحل اتیش روشن کردیم همگی دور اتیش نشستیمو مشاعره کردیم نیما دستاشو بهم کوبید-خب حالا کی شروع میکنه
-معلومه بزرگ جمعمون…من
-واویلا اگه بزرگ جمعمون تو باشی یعنی واقعا باید دستی دستی خودکشی کنیم جمیعا
-بهتر مخصوصا که جهان با مشکل جمعیت مواجه شده ۱،۲،…۱۶ نفرم خودش رحمتیه
-یالا بینیم بابا(یعنی همون بیشین بینیم بابا)
-من نشستم همین که گفتم من شروع میکنم میگه که….دل میرود ز دستم صاحبدلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد اشکارا
-خب دیگه مثه اینکه چاره ای نیس مبینا الف بده زود تند سریع
-خب باشه..صب کن…اها
ای نسیم منزل لیلی خدارا تا به کی ربع را بر هم زنم اطلال راجیحون کنم
امید-میم؟میم…اهان مخمور جام عشقم ساقی بده شرابی پر کن قدح که بی می مجلس ندارد ابی
نادیا-مجلس ندرد ابی…ی…یاد باد انکه سر کوی توام منزل بود دیده را روشنی از خاک درت حاصل بود
هستی-در عاشقی گریز نباشد ز ساز و سوز استادهام چو شمع مترسان ز اتشم
نیما-می دو ساله و محبوب چارده ساله همین بس است مرا صحبت صغیرو کبیر
بلند زدم زیر خنده-نیما محبوب چارده ساله؟یه محبوبیو پیدا میکردی که سنت بش بخوره
همه به دنبالم خندیدن نیما- تو ساکت باش با اون بیت شعری که انداختی بعد ادامو دراورد دل میرود ز دستم صاحبدلان خدا را ببینم عاشق کی شدی ها؟
ناخداگاه نگاهم به سپهر خورد سریع جهت نگامو عوض کردمو دوختم تو چشای نیما-تو عزیزم با اون عشوه هایی که تو خونه میایی منو عاشقو دیوونت کردی
نیما که انگار یه جورایی بو برده بود-اره تو راس میگی چوپان دروغگو…سپهر نوبت تواِ
سپهر-چی بدم؟شماها که نمیزارین
-ر بده
-…رهرو منزل عشقیم و ز سر حد عدم تا اقیلم وجود این همه راه امده ایم
با شنیدن شعرش قلبم با اشتیاق به تپش افتاد به چشاش خیره شدم اصلا بهش نمیومد از این شعرا بلد همون یه توانا بود هر که دانا بود بیشتر بش میاد نگاهم افتاد تو نگاه نیما که چشاشو باریک کرده بودو منو زیر نظر داشت اوووووپس ضایع شدم رفت سرمو انداختم پاین
سیاوش-من دوستدار روی خوش و موی و دلکشم مدهوش چشم مست و می صاف پنعشم
مهرداد-منم که بی تو نفس میکشم زهی خجلت مگر تو عفو کنی ورنه چیست عذر گناه
مهرشاد-ه؟من ه از کجام درارم؟مهردا یه چی دیگه بیا
-دِکی مهرشاد مگه همین طوریه زود باش…زود باش داری میبازیا
-من به گور خودم خندیدم اگه به تو ببازم …..اهاااا
-هزار شکر که دیدم بکام خویشت باز ز روی صدق و صفا گشته با دام و ساز
بهزاد-ز روی دوست مرا چون گل مراد شگفت حواله سروشن به سنگ خاره کنم
شهاب-مایه خوشدلی انجاست که دلدار انجاست می کنم جهد که خود را مگر انجا فکنم
شادی-من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب بودم و اینها به زکاتم دادند
پویا-در ارزوی بوس و کنارت مردم وز حسرت لعل ابدارت مردم
-نچ نچ مثه اینکه جمع همه عاشقن،می،عشق،لیلیو مجنون،محبوبو ماچو بوسه…..استغفرا….عجب قوم منحرفی
شهاب-بچه مزه نپرون
گفتیمو گفتیم که همه باختن من موندمو مهرشاددخترا طرف من پسرا طرف مهرداد قرار شد طرف بازنده کولی بده نوبت به من رسیدو باید پ میدادم داشتم فک میکردم که مهرشاد نیشش باز شد-متاسفم خانوم باختید
-ههههههه من اگه به تو ببازم اسممو عوض میکنم
-باشه پس مرده و قولش بشمارید بچها ۱…۲…۳….۴….
-اهاااااااااااااا یام اومد پارسال بهار دسته جمعی رفته بودیم زیارت همسفرمون شده بود یه دختر خوشگلو بامروت
مهرداد-نخیر این قبول نیس
-واسه چی؟
-چون من میگم
-خفه خونی بابا تو کی باشی زود باش ت بده
-باشه ت میدم…. ت…ت…
پیروزمندانه خندیدمو دستمو گذاشتم روی ماسه ها-زیـــــنگ من بگم
-لازم نکرده خودم الان میگم
-مهرشاد جون ۵ ثانیه دیگه بعد همه شروع کردیم به شمردن ۱….۲…۳…۴٫٫۵۵۵۵۵۵۵۵
- Yessssssssssssssهمه ی دخترا پریدیم بالا-هووووووووووووووررراااا
خب مهرشاد جون نفر اول شمایی هر چی نباشه یه قومو بدبخت کردی
-چی؟بیشین بابا تو خری اینکارا تو حرفه ی تواِ نه من
-شاتاپ اقاخره دلاشو سوارت شم
-ههههه اسمم مهرشاد نیس اگه تورو سوار کنم
-اییییییی اگه تمومه دنیارو هم به من بدن من سوار تو نمیشم
دستامو بهم کوبیدم-خب دخترا نفری یه خر واسه خودتون پیدا کنید یا خرا صاحاباشونو پیدا کنن
اولش پسرا طفره رفتن حتی یه بارم میخاستن فرار کنن که بابامو عمو سیامک همشونو برگردوندن سمت ما داشتیم جروبحث میکردیم که نیما حمله کرد سمت من-بلاخره یه بارم به درد خوردی آوا
پسرا اعتراض کردن-اااااااااااا زرنگی سبکک ترینو انتخاب کردی
نیما هم درجوابشون میگفت-خواهر خودمه
بلاخره پسرا با کلی غر غر به دخترا کولی دادن
منم رفتم دوربینو اوردمو از اول تا اخرش ازشون فیلم گرفتم که همشون اعتراض کردنو افتادن دنبالمون ماهم بعد از کلی بدو بدو از دستشون فرار کردیمو قایمش کردیم یه جای امن
یه گیتار کنار سپهر بود که فهمیدم گیتار مال خودشه گیتارو برداشت و شروع کرد به زدن چشاشو بسته بودو با صدای گیراو مردونش میخوند
یواش گفتم دوسش دارم واسه اینه که نشنیدی
بلد نیستم گه بد باشم نگو اینو نفهمیدی
بزار باشم کنار تو کنار عطر این احساس
بزار حبس ابد باشم تو عشقی که برام رویاس
بزار با گریه اینبارم بگم خیلی دوست دارم
اگه بازم پشیمونی به روت اصلا نمیارم
دلم میگیره هر روزی که میبینم تو دلگیری
دارم میمیرم از وقتی سراغمو نمیگیری
نگاهم رو از تو دزدیدم با این چشای نم دارم
نمیخاستم بدونی که چقد چشاتو دوس دارم
ولی با گریه اینبارم میگم خیلی دوست دارم
اگه بازم پشیمونی به روت اصلا نمیارم
چشاشو بسته بودو یه لبخند قشنگ روی لباش بود منم که ندید بدید شروع کردم به دید زدنش اتیش صورت زیباشو روشن کرده بودو سایه های مژه های انبوهش روی گونه هاش افتاره بودو چقد خواستنی شده بود چشاشو که باز میکرد شعله های اتش تو چشای سیاهش انعکاسه قشنگی داشت یه دفعه چشاشو باز کرد باهم چشم تو چشم شدیم حرارت گرمی بدنمو در بر گرفت رنگ نگاه سپهر هم عوض شده بود میتونستم احساس کنم ولی چند لحظه بیشتر طول نکشید چون سریع نگاشو دزدید
نمیتونستم التهابو تپش قلبمو کنترل کنم
سپهر هنوز با صدای گرمش میخوندو همه تو حس بودن چشمم به سیاوش افتاد چه زل زده بود به… به کی؟…مبینا؟ با شیظنت به مبینا نگاه کردم سرشو انداخته بود پایینو یه نیمچه لبخندم رو لبش بودو هر چند ثانیه یه نگاه به سیاوش میکرد خاستم یه چیزی بارش کنم که نگام به بهروز<
نظرات شما عزیزان: